تاريخ سرودن شاهنامه






زندگاني فردوسي که بقول شادروان فروغي «قباله و سند نجات ملت ايران را تنظيم فرمود» چنانچه اهل تحقيق مي دانند بس شناخته و مبهم باقيمانده است و از کهن ترين مآخذ موجود اکثراً اطلاعاتي بدست مي آيد که هيچگونه ارزش و پايه ي تاريخي ندارد و اگر خواسته باشيم با بهره گيري از اين اطلاعات درباره ي وي و سال تدوين شاهنامه به نتيجه اي برسيم عملاً آنچه به استناد مأخذي بدست مي آيد نفي کننده و متضاد مآخذ ديگر است.
البته اطلاعاتي نيز که از اشعار شاهنامه فردوسي بدست مي آيد اين آشفتگي را بيشتر کرده است. (1) کتابخانه اي که در عصر محمود غزنوي نوشته شده اند هيچکدام يادي از فردوسي نکرده اند مانند:
1-در يتيمه الدهر نوشته ي ابومنصور عبدالملک بن محمد ثعالبي نيشابوري متوفي سال 429- کتاب در چهار بخش است و بخش چهارم آن درباره چامه سرايان خراسان و ماوراءالنهر مي باشد.
2- در تاريخ يميني نوشته ي ابونصر محمدبن عبدالجبار عتبي است که تاريخ خود را به تازي نوشته است و بنام يمين الدوله محمود بتاريخ يميني موسوم گرديده است و سلطنت سبکتکين و محمود تا سال 412 نوشته شده است.
3- در زين الاخبار نوشته ي ابوسعيد عبدالحي بن محمود گرديزي غزنوي که تاريخ غزنويان را تا سال 423- (نبرد ميان فرزندان محمود غزنوي) نوشته است. اين تاريخ بفارسي نگارش شده و تاريخ نوشتن آن ميانه 441 ـ 444 هـ در پادشاهي عبدالرشيد پسر مسعود غزنوي است.
گرديزي در بخش پيرامون جشنها صحبت از ضحاک و ارمائيل مي کند که مشابه شاهنامه است ولي هيچ گونه ذکري ار مآخذ خود نمي کند.
4 ـ در تاريخ بيهقي نوشته ي ابوالفضل محمدبن حسين بيهقي که متاسفانه فقط قسمت کمي از آن که سلطنت سلطان مسعود را شامل است باقي مانده و در آن نيز ذکري از فردوسي نيست در صورتي که حداقل در يک جا بيهقي مي توانسته است از فردوسي در کنار بقيه شاعران ذکري کند و آن هنگامي است که وي ابوحنيفه اسکافي را مي ستايد: (2)
«به پايان آمد اين قصيده ي غرا، چون ديبا، درو سخنان شيرين با معاني دست در گردن يکديگر زده و اگر اين فاضل از روزگار ستمکار داد يابد و پادشاهي طبع او را به نيکوکاري مدد دهد، چنان که يافتند استادان عصرها، چون عنصري، عسجدي، زينبي و فرخي، رحمه الله اجمعين» بحث درباره ي اينکه شاهنامه در آن زمان مشهور نبوده است قابل قبول نمي باشد، زيرا از اشعار شاعران آن دور، بر مي آيد که شاهنامه را خوانده و به داستانهاي آن واقف بوده اند چنانکه، فرخي در چکامه اي که به خاطر فتح سومنات (3) به دست محمود غزنوي مي سرايد مي گويد:

حديث آن که اسکندر کجا رسيد و چه کرد
ز بس شنيدن گشته دست خلق را از بر

فسانه گشت و کهن شد حديث اسکندر
سخن نوآور که نو را حلاوتي است دگر

فسانه کهن و کارنامه اي به دروغ
به کار نايد رو در و تو رنج مبر

اگر حديث خوش و دلپذير خواهي کرد
حديث شاه جهان پيش گير و زين مگذر

زبان طعن فرخي در اين اشعار مشخص مي کند که وي شاهنامه را خوانده و طرف صحبتش فردوسي است و مقصود از کارنامه دروغ به احتمال قريب به يقين شاهنامه فردوسي مي باشد.
عنصري در شعري مي گويد:

اگر ز دجله فريدون گذشت بي کشتي
به شاهنامه بر آن حکايتي است و سمر

و فرخي در شعر ديگر در وصف محمود مي گويد:

دگر مگوي که چون کيقباد يا که جم است
حديث او دگرست از حديث جم و قباد؟(4)

با در نظر گرفتن مطالب بالا نظر شاعران دربار در مورد فردوسي آشکار مي شود و معني شعر فردوسي مفهوم تر و حاسدان مشخص تر.

نکرد اندر اين داستانها نگاه
ز بدگوي و بخت بدآمد گناه

حسد برد بدگوي در کار من
تبه شد بر شاه بازار من

نزديکترين کتابي که آن عصر از فردوسي ياد مي کند «تاريخ سيستان» است که قسمت اول آن تا حوادث 444ـ 445 هـ يعني اوايل عهد تسلط سلاجقه است و نويسنده آن نامشخص و چنين گفته است:
«و حديث رستم بر آن جمله است که ابوالقاسم فردوسي شاهنامه به شعر کرد».
«و بر نام سلطان محمود کرد و چندين روز همي برخواند، محمود گفت همه شاهنامه خود هيچ نيست. مگر حديث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم است.
بوالقاسم گفت زندگاني خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه تو چند مرد چون رستم باشد اما اين دانم که خداي تعالي خويشتن را هيچ بنده چون رستم ديگر نيافريد ـ اين بگفت و زمين بوسه کرد و برفت. ملک محمود وزير را گفت اين مردک مرا به تعريض دروغ زن خواند. وزيرش گفت ببايد کشت، هر چند طلب کردند ديگر نيافتند، چون بگفت و رنج خود را ضايع کرد برفت هيچ عطا نايافته تا به غربت فرمان يافت.» (تاريخ سيستان صفحه 7 و 8)
و به قول استاد دکتر ذبيح الله صفا اين حکايت درست يادآور بيت ذيل از فردوسي است.

چو اندر تبارش بزرگي نبود
نيارست نام بزرگان شنود

اين خاموشي درباره ي فردوسي حدود يکصد سال ادامه دارد تا زمان کتاب چهار مقاله يا مجمع النوادر نوشته ابوالحسن احمدبن عمربن علي سمرقندي معروف به «نظامي عروضي» وي در اواخر قرن پنجم هجري در سمرقند ولادت يافت و مدتي از جواني خود را در مولد خويش سمرقند به کسب علوم مشغول بوده است سپس بين سالهاي 504 تا 506 هـ به خراسان رفت. در سال 506 در بلخ به خدمت عمر خيام رسيد و در سال 510 در طرق طوس خدمت معزي را درک کرد و بعد از اين تاريخ نيز گاه به خراسان سفر مي کرد.
تاليف اين کتاب بايد در حدود 551 ـ 552 صورت گرفته باشد. (5)
پروفسور براون در مورد داستان چهار مقاله در مورد فردوسي مي نويسند.(6) «اين کهن ترين و موثق ترين روايتي است که درباره ي فردوسي به دست ما رسيده است و حتي اگر همه جزئيات آن را صحيح ندانيم لااقل از اين جهت مي توانيم يقين حاصل کنيم که مردمان درس خوانده و تربيت يافته شهر او يک قرن بعد از مرگش وي را چنين شخصي مي دانسته و به اين روايت معتقد بوده اند. از اين روي داراي اهميت بسيار است و سزاوار آن مي باشد که نقل شود» در اين کتاب به احتمال زياد نظامي عروضي شايعاتي را که در طوس گرد آورده خود نيز به آن اضافاتي نموده است و نمي توان از نظر تحقيقاتي به آن کاملا اعتماد و استناد کرد.
با توجه به مطالب بالا و نبودن يک نسخه صحيح قديمي متوجه مي شويم که تحقيق در اين مورد کاري است مشکل و راهي نيست جز تطبيق و مقايسه بين سالهاي موجود در شاهنامه و اين افسانه ها و تقسيم روايات به محتمل، مشکوک و يا مردود.
با توجه به روش فوق محققين زيادي اين راه را رفته اند از آن جمله:

1 ـ سيد حسن تقي زاده (7)

که عقيده دارند در سال 400 فردوسي نسخه کامل شاهنامه را در 76 يا 77 سالگي تمام کرده اند و شروع شاهنامه را بلافاصله بعد از مرگ دقيقي مي دانند و نظر داده اند که قسمت اعظمي از شاهنامه پيش از محمود به رشته ي نظم کشيده شده و يک نسخه در سال 384 تمام شده است.

2 ـ موهل حدس زده است(8):

فردوسي در سنه 400 هـ در سن هفتاد و يک سالگي شاهنامه را به پايان رسانده است و با اين حساب در سنه ي 387 در رسيدن سلطان محمود به سلطنت 58 ساله بوده است.

3 ـ حدس نولدکه:

فردوسي در سنه 400 هـ در سن 76 يا 77 سالگي شاهنامه را تمام کرده است و مقصود از 58 سالگي و سلطنت محمود مقصود آمدن محمود به خراسان در سنه ي 383 با لقب سيف الدوله مي باشد.

4 ـ ملک الشعرا بهار نوشته:

فردوسي در سن هفتاد و يک سالگي کتاب را تمام کرده و سي و پنج سال هم مدت گفتن آن طول کشيده است. پس ناچار در سن 35 يا 36 سالگي شروع به نظم کرده است.
در مورد شعر:

چو بگذشت سال از برم شصت و پنج
فزون کردم انديشه درد و رنج

به تاريخ شاهنامه نياز آمدم
............................

نظر داده اند که شصت و پنج در اين شعر حتماً سي و پنج بوده است و آن سن شاعر در شروع شاهنامه است.
ولي در همين مقاله نظر شادروان فروغي را نوشته اند که ايشان فرموده اند مقصود از شصت و پنج سال 365 هـ يعني سال شروع شاهنامه است که به عقيده اين حقير دو استاد به راه خطا رفته اند که در اين مورد بعداً صحبت خواهد شد.

5 ـ آقاي دکتر ذبيح الله صفا (9):

جناب استاد ذبيح الله صفا از متقدمين خود گامهايي جلوتر رفته اند و سالها را به نحو هوشيارانه و معقولانه اي با يکديگر مطابقت داده اند و در نتيجه نظرات ايشان در اين مورد کاملتر از ديگران است.
استاد سال ختم شاهنامه را حدود 401 تا 402 در سن 71 سالگي (10) در نظر مي گيرند بالنتيجه در سال جلوس محمود 387 فردوسي 58 ساله مي باشد (11) و تولد وي در سال 329 هـ خواهد بود و بيت هاي مربوط به 76 سالگي و نزديک هشتاد را الحاقي بعدي تشخيص داده اند و با توجه به کشته شدن دقيقي (368 يا 369) شروع شاهنامه را 370 يا 371 مي گيرند و مدت تنظيم شاهنامه را سي سال به دست مي آورند.

6 ـ نظر آقاي پروفسور احمد آتش (12):

آقاي پروفسور با توجه به اشعاري که در مورد فتوح سروده شده (فتح فتوح به سال 409 هـ مي باشد) عقيده دارند که ختم شاهنامه بعد از اين سال مي باشد و با توجه به اينکه در اشعار فردوسي نشانه اي از مرگ ابوالمظفر نصربن سبکتين (متوفي به سال 412 هـ) نيست پس بايد قبل از 412 هـ باشد يعني سال ختم 409 تا 412 هـ است.
با توجه به مطالب بالا مشاهده مي گردد که دلايل هر کدام از استادان با دلايل ديگري نفي مي گردد. علت اين موضوع آن است که در اصل نقل سالها از طرف فردوسي و تشريح آقايان از آن سالها با هم اختلاف است که ما به دنبال اثبات اين مطلب خواهيم رفت و آنگاه مقايسه اي با اشعار فردوسي خواهيم کرد.
مي دانيم که ساليان ايرانيان قبل از اسلام شمسي بوده است که آن را سيصدوشصت و پنج روز و شش ساعت و پنج يک ساعت در نظر مي گرفتند و اين چهاريکهاي روز و پنجيکهاي ساعت را حساب مي کردند و يک ماه در هر 116 سال اضافه مي کردند. (13)
سالهاي قمري نيز در زمان يهود تا قبل از حجته الوداع پيغمبر با کبيسه کردن يعني اضافه نمودن ماه با سالهاي شمسي مطابق بوده، ولي در اين زمان پيغمبر کبسي که نسئي باشد حرام فرمود و بالنتيجه سالهاي قمري از سالهاي شمسي جدا گرديد. (14)
و اما تاريخ معتضدي (15)- سبب وضع اين تاريخ اين است که روزي متوکل عباسي در شکارگاه مشغول گردش بوده ناگاه به کشتزاري رسيد که هنوز خوشه هاي آن نرسيده بوده و موقع درو نشده بود و گفت عبيدالله بن يحيي از من اجازه خواست که از مردم ماليات و خراج بستاند با آنکه هنوز حاصل نيامده است و غله سبز است مردم از کجا بياورند که تا به ما خراج بدهند.
در پاسخ عرضه داشتند که اين کار زيانهاي فراوان به مردم وارد ساخته و رعايا دسترنج خود را پيش فروش مي نمايند تا خراج ديوان را پرداخت نمايند.
متوکل گفت آيا اين کار در عهد من شد يا آنکه پيش از من هم بوده است؟
گفتند که اين کار از عادات پادشاهان ايران است که در اوايل نوروز از رعاياي خود خراج مي ستاندند. متوکل فرمود که موبد را حاضر کنند و موبد در جواب متوکل گفت:
هر چند پادشاهان ايران هنگام نوروز از رعيت خراج مي خواستند ولي نوروز هنگامي فرا مي رسد که غلات به دست آمده بود و سپس توضيح مي دهد که نوروز ايرانيان قديم در اول فصل تابستان بود ولي به علت اهمال کبيسه نوروز به اين زمان رسيده است پس متوکل دستور داد که نوروز را به تاخير بيندازند و بعد از کشته شدن متوکل معتضد ادامه کار را دنبال کرد و کبيسه هاي اهمال شده را حساب کرد و شصت روز نوروز را به عقب انداخت.
و ابوريحان در ص 13 آثار الباقيه مي گويد: «ديگر در ميان سريانيان و کلدانيان و اهل مصر در زمان ما و آنان که به رأي معتضد هستند و سالشان شمسي است به تقريب سيصدوشصت و پنج روز و ربع روز مي باشد. سال خود را سيصد و شصت و پنج روز گردانيدند.
مطالب بالا مشخص مي کند اولا: در زمان ابوريحان معاصر فردوسي سال قمري و شمسي کاملا مشخص و اختلاف آن نيز کاملا معلوم بوده است و ثانياً خراج در اول نوروز دريافت مي شد يعني محاسبه سال مالياتي به صورت شمسي بوده است. پس بايد در ميان دهقانان که تابع چهار فصل مي باشند سال شمسي از اهميت بيشتري برخوردار باشد به خصوص به رأي فردوسي که هم دهقان بود و هم عرق ملي داشت به طوري که روزهايي را که در شاهنامه استفاده مي کنند از روزها و ماههاي ايرانيان يعني به صورت شمسي مي باشد (به ماه سپندارمذ روز ارد»- پس چگونه سالهاي ذکر شده بايد قمري باشد.
و اما در تاريخ ادبيات دکتر ذبيح الله صفا مي خوانيم غير از اين دسته خاندانهاي متعدد از طبقه دهقان بايد ذکر کرد که تا اوايل قرن پنجم هنوز نوروز در اين خاصه در خراسان و ماوراء النهر باقيمانده و همه رسوم و آداب خود را نگه داشته بودند و از حفظ اصالت نژادي خاندانهاي خود سختگيري و سرسختي نشان مي داده اند، با چنين حالي طبعاً رسوم و آئينهاي ايران قديم در قرن چهارم و اوايل قرن پنجم همچنان به قوت خود باقي مي ماند و همچنين هم بود، چنانکه کليه اعياد و رسوم ملي خواه در دربارهاي سلاطين و خواه در ميان عامه مردم متداول بود گاه شماري آن در همه جا تا سنه خوارزم به رسم قديم ادامه داشت.
سيد حسن تقي زاده مي نويسد (16):
بعد از ظهور اسلام هم هميشه اين ترتيب «محاسبه سالها به صورت شمسي» در تمام ايران داير بود و در عهد آل بويه و ملوک طبرستان بدان تاريخ مي نوشتند و حتي غزنويان جشن مهرگان و سده را نيز مانند نوروز بر پا مي کردند و سلام عام درباري منعقد مي کردند.
حال با توجه به مطالب بالا آيا اين فکر نبايد به خاطر خواننده شاهنامه بيايد که وقتي فردوسي روز و ماه را از سيستمي انتخاب مي کند که شمسي است پس چرا سال ذکر شده نبايد شمسي باشد. فردوسي مردي عادي و بي سواد بنود پس چرا همان فکري را که در مغز تنظيم کنندگان تقويم جلالي بوده نبايد در فکر فردوسي باشد. در ضمن اگر مي خواست از سالهاي قمري استفاده کند مانند ديگران از ماههاي قمري نيز نام مي برد همان طوري که در مقدمه قديم شاهنامه گفته مي شود اندر محرم و بر سال سيصد و چهل و شش از هجرت و يا در شعر نظامي که مي گويد:

به تاريخ پانصد نود و هفت سال
چهارم محرم به وقت زوال

و فکر نمي کنم که براي فردوسي محاسبه مقدار سال شمسي که از هجرت گذشته است مشکل باشد زيرا که وي نشان داده است در تاريخ ايران اطلاعاتي داشته است.
اينک با توجه به اينکه سالهاي استفاده شده در شاهنامه شمسي است به بحث در تاريخهاي ذکر شده در شاهنامه مي پردازيم:
الف) با توجه به ابيات زير (17) مشخص مي گردد که سلطان محمود در 57 ـ 58 سالگي فردوسي به تخت نشسته است.

بدانگه که بد سال پنجاه و هفت
نوانتر شدم چون جواني برفت

فريدون بيدار دل زنده شد
زمان و زمين پيش او بنده شد

بداد و ببخشش گرفت اين جهان
سرش بر تر آمد ز شاهنشهان (18)

و اما در تاريخ مي خوانيم در شعبان سنه 387 هـ سبکتکين بمرد و بنا بر وصيت اسماعيل که کوچکتر از محمود بود جانشين پدر شد و محمود در نيشابور بود ولي با کمک نصر برادرش و بغراجق عمش اسماعيل را شکست داد و او را در امارت شريک کرد ولي بعداً او را به زندان انداخت و خود امير غزنه شد و به خراسان برگشت و با منصور بن نوح ساماني و برادرش عبدالملک جنگها کرد. محمود در ذي القعده سال 389 هـ کار بکتوزون نماينده منصور را در خراسان تمام کرد و از خليفه لقب يمين الدوله و امين الدوله گرفت و به پادشاهي رسيد در اين صورت مقصود فردوسي از پادشاهي محمود سنه بين 387 تا 389 (هـ. ق) مي باشد که با در نظر گرفتن نسبت سال شمسي به قمري برابر 377 ـ 375 شمسي خواهد بود و چون فردوسي در اين زمان بين 57 تا 58 سال داشت پس سال تولد از 320 ـ 318 شمسي و يا 329 ـ 327 هـ. ق خواهد بود.
ب): اين مشخص است که اولين تنظيم شاهنامه در سن شصت و شش سالگي شاعر به پايان رسيده است زيرا در شاهنامه مي توان مشاهده کرد (19) که فردوسي از سنين 58 نزديک شصت سالگي، شصت و يکسالگي، شصت و سه سالگي و شصت و پنج سالگي و شصت و شش سالگي خود ياد مي کند ولي بعد از آن هيچگونه بحثي درباره ي سنين بعدي خود ندارد تا به آخر شاهنامه که سالهاي 71 و 76، 80 سالگي هر کدام يکبار به ميان مي آيد و از سنين بين 66 تا 71 نيز ابداً صحبتي نمي شود.
در همين حدود است که شاعر به کتاب خود نياز مادي پيدا مي کند:

چو بگذشت سال برم شصت و پنج
فزون کردم انديشه درد و رنج

به تاريخ شاهان نياز آمدم
به پيش اختر دير ساز آمدم

بزرگان و با دانش آزادگان
نبنشستند يک سر همه رايگان

نشسته نظاره من از دورشان
تو گفتي بدم پش مزدورشان

جز احسنت از ايشان نبد بهره ام
بگفت اندر احسنتشان زهره ام

سر بدره هاي کهن بسته شد
وزان بند روشن دلم خسته شد (20)

عدد شصت و پنج در بيت اول بر خلاف نظر شادروانان فروغي و بهار که قبلا آمده است، منظور شصت و پنج سالگي شاعر است و نياز مادي او به تاريخ شاهان همان طور که در اشعار بعدي مسئله ي ماديات ادامه پيدا مي کند و در همين سنين است که شاهنامه را به نام محمود مي کند.

چنين سال بگذاشتم شصت و پنج
به درويشي و زندگاني و رنج

چو پنج از سر سال شصتم نشست
من اندر نشيب و سرم سوي بست

بدانگه که بد سال پنجاه و هفت
نوانتر شدم چون جواني برفت

فريدون بيدار دل زنده شد
زمان و زمين پيش از بنده شد

از آن پس که گوشم شنيد آن خروش
نهادم بر آن نيز آواز گوش

بپيوستم اين نامه بر نام اوي
همه مهتري باد فرجام اوي (21)

در اين اشعار واضح است که فردوسي در شصت و پنج سالگي مي خواهد شاهنامه را به نام محمود کند، ولي به رسم تعارف و خوش آمدگوئي مي گويد که در پنجاه و هفت سالگي که محمود به تخت نشست من اين تصميم را گرفته بودم و در اين صورت با در نظر گرفتن اينکه شاعر در سن 65 يا 66 سالگي مي خواهد شاهنامه را تقديم محمود کند سال 386 ـ 383 شمسي و يا 397 ـ 394 قمري به دست مي آيد. و اشعاري که در آنها از سنه 384 ياد مي شود مربوط به اين قسمت است.

ز هجرت شده سيصد از روزگار
چو هشتاد و چار از برش بر شمار

و يا:

ز هجرت شده سه صد و سال و هشتاد و چهار
به نام جهان را در کردگار

تاريخ نهضتهاي فکري ايرانيان نوشته «عبدالرفيع حقيقت» (22)

بنابراين بعيد نيست که در آخر قرن چهارم يعني حدود سال 395 هجري (23) فردوسي به وسيله ي فضل بن احمد اسفرايني به محمود معرفي گرديده و بنا به توصيه اسفرايني مامور تجديد نظر در شاهنامه و گنجانيدن جاي به جاي محمود باشد.
«و چه بسا که در همين زمان محمود وعده کرده باشد که اگر شاهنامه به نام او شود به هر بيتي ديناري بدهد». و اشعار فردوسي در وصف فضل بن احمد مويد اين نظريه مي باشد:

کجا فرش را مسند و مرقد است
نشستنگه فضل بن احمد است

پ ـ فردوسي صحبت از بيست سال نگاه داشتن کتاب مي کند.

سخن را چو بگذاشتم سال بيست
بدان تا سزاوار اين رنج کيست

ابوالقاسم آن شهريار جهان
کزو تازه شد تاج شاهنشهان

جهاندار محمود با فر وجود
که او را کند ماه و کيوان سجود (24)

و يا:

بپيوستم اين نامه باستان
پسنديده از دفتر راستان

که تا روزي پيري مرا بر دهد
بزرگي و دينار و افسر دهد

نديدم جهاندار بخشنده اي
به تخت کسي بر درخشنده اي

همي داشتم تا کي آيد پديد
جوادي که جودش نخواهد کليد (25)

و در اين صورت با در نظر گرفتن سال تقديم به محمود 386 ـ 383 شمسي سال شروع شاهنامه بين 366 ـ 363 شمسي که برابر 377 ـ 374 قمري خواهد بود و در اين زمان سن فردوسي تقريباً 45 سال مي باشد.
فردوسي در باب بنياد نهادن کتاب مي گويد که چون اميدش از دقيقي قطع شد به سوي پايتخت حرکت کرد (بخارا) که شاهنامه منثور را به دست آورد و در اين راه رنج زيادي کشيد چون زمانه پر از جنگ بود، ما مي دانيم که از سال 371 هـ به بعد منطقه ي خراسان درگير اختلافات و جنگهاي بي شماري بوده است (26) ولي دست خالي به زادگاه خود بازگشت و در آنجا دوست مهرباني اين کتاب را در اختيار او گذاشت. البته شايد مقصود فردوسي از رفتن به بخارا جهت ادامه کار دقيقي در درباره نوح بن منصور ساماني بوده است ولي وي به علل درگيري در جنگها رغبتي به اين امر نشان نداده است به همين جهت شاعر مي گويد: «همين رنج را کس خريدار نيست».
اما مي دانيم که دقيقي به امر نوح بن منصور (سلطنت از 366 تا 387) به نظم شاهنامه ابومنصور پرداخت و مداح وي نيز بود و مرگ وي احتمالاً به سال 368 يا 369 مي باشد لذا با توجه به مرگ دقيقي و تصميم وي به ادامه کار او و مسافرت بخارا و جستجوي کتاب و به دست نياوردن آن و اينکه خود شاعر مي گويد:

برين گونه يک چند بگذاشتم
سخن را نهفته همي داشتم

بايد چند سالي بعد از مرگ دقيقي باشد.
و از طرف ديگر سخن فردوسي نيز نشان دهنده آن است که مردي است پخته نه جواني خام و اين را از سخنان او مي توان فهميد و در اين باب استاد که مي گويد «فردوسي نامه ي خود را در سن کمال شروع نموده است ولي با اين حال محال نيست که پيش از آن مشغول نظم منظومه هاي حماسي بوده باشد بلکه حقيقت امر هم جز اين نيست». (27)
ت): اولين تجديد نظر که احتمالا مهمترين تجديد نظر فردوسي در شاهنامه است در سن هفتاد و يک سال به پايان مي رسد و شاهنامه آماده تقديم به سلطان محمود مي گردد.

چو سال اندر آمد به هفتاد و يک
همي زير بيت اندر آرم فلک (28)

با توجه به سال تولد فردوسي 325 ـ 318 شمسي هفتاد و يک سالگي شاعر برابر است با 391 ـ 389 شمسي که برابر با 402 ـ 400 هـ. ق ارسال اين نسخه بعد از قحطي سنه 401 مي باشد که فردوسي از آن ياد مي کند.

گذشته ز شوال ده با چهار
يکي آفرين باد بر شهريار

کزين مژده داديم رسم خراج
که فرمان بد از شاه بافر و تاج

که سالي خراجي نخواهيد بيش
ز ديندار و بيدار و زمرد کيش (29)

از اين نامه شاه دشمن گذار
که بادا همه ساله بر تخت ناز

همه مردم از خانها شد به دشت
نيايش همي ز آسمان بر گذشت (30)

چهاردهم شوال سنه 401 مطابق با 6 (جوزا) يعني اواخر بهار مي شود که موقع شدت قحطي بوده و حتي گويند که سلطان حکم کرد که انبارهاي دولتي را در همه شهرها گشوده و غله به مردم بدهند.
اين نسخه موقعي به غزنين مي رسد که ابوالعباس فضل بن احمد اسفرايني مدافع زبان فارسي و بالنتيجه پشتيبان فردوسي از کار بر کنار شده است و وزير خواجه احمد حسن ميمندي که هيچگونه تمايلي به ادبيات فارسي ندارد به قوت رسيده است بالنتيجه مورد توجه سلطان قرار نمي گيرد به دلايل زير:
1 ـ روي کار آمدن احمدبن حسن ميمندي که از علاقمندان زبان تازي است به طوري که دستور مي دهد جميع تحريرات دولتي به تازي نوشته شود و همچنين مخالفت ميمندي با اسفرايني خود دليلي است بر مخالفت وي با فردوسي که مورد حمايت اسفرايني بوده است.
2 ـ سلطان محمود مردي بود ترک نژاد و بدين سبب به نشر آثار پادشاهان قديم ايران رغبتي ندارد و با وجود انتشار زياد کتاب شاهنامه منثور در آن زمان، سلطان محمود از شنيدن آن داستانها و راست پنداشتن آنها خوش نمي آمده و به همين سبب است که شعراي درباري مضمون اين شعر را مکرر گفته اند.

به تيغ شاه نگر نامه گذشته مخوان
که راستگوي تر از نامه تيغ او بسيار

بالنتيجه محمود از مدح پادشاهان راضي نبوده و خود را بالاتر از همه آن مجوسان و کافران مي شمرد (31) و ستايش وي نيز در شاهنامه براي او ناچيز بود زيرا تعداد مجموع ابياتي که در شاهنامه پنجاه و چند هزار بيتي مي توان يافت به صد نمي رسد و اين چقدر ناچيز است در مقابل مدايح پر آب و تاب عنصري و فرخي که تنها فتح سومناتش 175 بيت است.
3 ـ بدگوئي شعراي دربار از اين همکار جديد به طوري که در اشعارشان «قبلا» نمونه هايي آمده است کاملا مشهود است و خود فردوسي مي گويد:

نکرد اندرين داستانها نگاه
ز بدگوي و بخت بد آمده گناه

حسد کرد بدگوي در کار من
تبه شد بر شاه بازار من

چو سالار شاه اين سخنهاي نغز
بخواند ببيند به پاکيزه مغز

ز گنجش من ايدر شوم شادمان
کزو دور بادا بد بدگمان

از آن پس کند ياد بر شهريار
مگر تخم رنج من آيد به کار (32)

4 ـ نرفتن فردوسي بغزنين به احتمال زياد جهت دفاع از شعر خود و از اشعار بالا اين طور استنباط مي شود که وي کاملا مايوس نشده است و هنوز اميدوار است به سالار شاه (33) که در خراسان مي باشد.
اکنون نگاهي بيفکنيم به فاصله سال 391 ـ 389 شمسي سال تقديم شاهنامه به محمود و 366 ـ 364 سال شروع شاهنامه که متوجه مي شويم اين مدت 25 ـ 26 سال به دست مي آيد که مدت تنظيم اين نسخه از شاهنامه است و نظامي عروضي آن را 25 سال دانسته است:

دو ده سال و پنج اندرين شد مرا
همه عمر رنج اندرين شد مرا

ث): با توجه به اشعاري مانند «حسد برد بدگوي در کار من» مشخص است که فردوسي هنوز تجديد نظرهايي در شاهنامه انجام داده است در اين مورد استاد ذبيح الله صفا مي گويد:
«مطلبي که ذکر آن در اينجا لازم به نظر مي آيد آن است که فردوسي پس از تقديم شاهنامه به محمود نيز همواره مشغول تجديد نظر در آن بود و از آن جمله در سنين نزديک به موت خود يک بار تجديد نظر کلي کرد و بعضي ابيات بر آن افزود و يا برخي ابيات را تصحيح کرد و تغيير داد و اين آخرين تجديد نظر شاعر است که در شاهنامه نموده است و اکنون نسخ معمول و مشهور شاهنامه همان آخرين نسخه اي است که نزد فردوسي بوده و همين نسخه بود که هجونامه ي محمود در آن وجود داشت و بعد از مرگ فردوسي منتشر گشت» به نظر مي آيد که فردوسي آخرين تجديد نظر را در نزديکي هشتاد سالگي انجام داده است که با توجه به سال تولد 320 ـ 318 سال 400 ـ 398 شمسي که برابر با 412 ـ 410 قمري مي باشد به دست مي آيد به طوري که خود گويد:

کنون عمر نزديک هشتاد شد
اميد بيکباره بر باد شد (34)

سرآمد کنون قصه يزدگرد
به ماه سپند ارمذ روز ارد

ز هجرت شده پنج هشتاد بار
که گفتم من اين نامه ي شاهوار (35)

و اگر به سال شروع شاهنامه مراجعه کنيم (366 ـ 363) شمسي و از سال (400 ـ 398) کسر نمائيم عدد 34 ـ 35 به سال به دست مي آيد که باز خود شاعر مي گويد:

سي و پنج سال از سراي سپنج
بسي رنج بردم به اميد گنج

و يا:

چو بر باد دادند رنج مرا
نبد حاصلي سي و پنج مرا

و مشخص مي گردد که اشعار مربوط به فتح قنوج (36) در سالهاي بعد از 409 هـ سروده شده است. و با در نظر گرفتن اينکه اميرنصر سبکتکين (متوفي به سال 412 هـ) در اشعار فردوسي هنوز زنده است و از مرگ او سخني نمي رود و پس بايد آخرين تجديد نظر قبل از 412 هـ باشد و شايد هم بيت: «اميدم به يکباره بر باد شد» با توجه به اميد فردوسي به اميرنصر براي وساطت مقصود از مرگ وي باشد.
و اما در مورد هجونامه: با در نظر گرفتن شعر

بسي رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده کردم بدين پارسي

متوجه مي گرديم که تنظيم هجونامه، با در نظر گرفتن 71 سالگي شاعر و 25 سال زحمت وي، در 76 سالگي صورت گرفته است و شايد بيت:

کنون سالم آمد به هفتاد و شش
غنوده همي چشم ميشارفش

از هجونامه به داخل شاهنامه وارد شده است.
به هر حال مشخص است که فردوسي هجونامه را در حدود 406 ـ 405 هـ. ق تنظيم کرده است ولي به خاطر اينکه اميد خود را کاملا از دست نداده و همچنين ترس از عمال محمود مسلماً اين اشعار را منتشر نکرده است و در نزد خود نگاهداشته و احتمالاً به بعضي از نزديکان نشان داده است و در اين مورد به عقيده ي استاد نلدکه بايد بيشتر از قول نظامي عروضي به آن اعتماد کرد که مي گويد:
«هجو سلطان محمود نبايد در حيات فردوسي منتشر شده باشد و به هر حال به گوش سلطان نرسيده بود ورنه به آن وضع جباري محمود، فردوسي طوسي در زير حکومت او و برادرش نمي توانست به راحتي زندگي کند.» (37)
در انتها مثالي ديگر مي آورم بر تاييد اين عقيده که فردوسي از سالهاي شمسي به جاي سالهاي قمري استفاده کرده است به ابيات زير توجه فرمائيد.

شهنشاه محمود گيرنده ي شهر
ز شادي به هر کس رسانيده بهر

از امروز تا سال هفتاد و پنج
بکاهدش رنج و نگاهدش گنج

از اين پس به چين اندر آرد سپاه
همه مهتران برگشايند راه

الف: مقصود از هشتاد و پنج در اين ابيات غير از سيصد و هشتاد و پنج چيز ديگري نمي تواند باشد، ولي آيا 385 قمري است در حالي که مي دانيم در اين سال هنوز محمود پادشاه نشده بود.
ب: بعد از فتوحاتي که در هندوستان نصيب محمود گرديده «از اين پس به چين اندر آرد سپاه»
ج: همه مهتران ... از تاريخ ايران تاليف آقاي عباس اقبال آشتياني قسمتي را نقل مي کنم.
«در سال 396 محمود به بهانه ي دفع والي مسلمان مولتان که به مذهب اسماعيلي گرويده بود عازم آن صوب شد و چون آنندپال که در کشمير حکومت داشت به درخواست محمود در عبور از بلاد او جواب نداد سلطان ابتدا به تعقيب او پرداخت و کشمير را مسخر نمود».
«همه مهتران» بعد از ديدن نتيجه اي که بر انندپال درآمد «برگشانيده راه».
در اين صورت متوجه خواهيم شد که اين شعر بعد از حملات اوليه محمود به هندوستان و مربوط به اين واقعه است که در سال 396 هـ ق اتفاق افتاده است و اگر ما 385 را شمسي بدانيم معادل آن 397 ـ 396 قمري خواهد بود که خود گوياي مطلب است.

پي نوشتها:

1- آقاي پروفسور احمد آتش در مجله «سيمرغ» شماره 5 تحت عنوان شاهنامه مي نويسد (البته آن اطلاعات و ارقام تاريخ هم که «فردوسي خود» به دست مي دهد اين آشفتگي را افزونتر مي کند). اما بايد گفت در حاليکه ما نمي دانيم کداميک از ابيات را خود فردوسي سروده و کداميک الحاقي است چطور مي توان گناه را متوجه شخص فردوسي نمود.
2- تاريخ بيهقي تصحيح سعيد نفيسي، ص 321.
3- فتح سومنات در سال 417-هـ مي باشد.
4- فردوسي در ستايش سلطان محمود مي گويد:
فريدون بيدار دل زنده شد
زمان و زمين پيش او بنده شد
بدين عهد نوشيروان تازه شد
همه کار بر ديگر اندازه شد
5- تاريخ ادبيات ايران «دکتر ذبيح الله صفا»
6- نقل اين داستان ديگر تکرار مکررات است.
7- مجله کاوه دوره جديد سال دوم شماره 11.
8- Jule Mohle شاهنامه را در سنه 1838 ميلادي در هفت مجلد با ترجمه بزبان فرانسه چاپ کرده است.
9- حماسه سرائي در ايران: دکتر ذبيح الله صفا.
10-
چو سال اندر آمد به هفتاد و يک
همي زير بيت اند آرم فلک
سرآمد کنون قصه يزدگرد
به ماه سفند ارمذ روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
بنام جهان داور کردگار
11-
بدانگه که بد سال پنجاه و هشت
نوانتر شدم چون جواني برفت
فريدون بيدار دل زنده شد
زمان و زمين پيش او بنده شد
12- مجله سيمرغ شماره 5
13- آثار الباقيه ترجمه اکبر دانا سرشت، ص 14.
14- همان مآخذ ص 16
15- همان مآخذ ص 51.
16- مقاله نوروز و تقويم ايراني کاوه دوره جديد سال دوم شماره 4.
17-تمام اشعاري که در اين مقاله با شماره بيت مشخص مي گردد از شاهنامه فردوسي چاپ مسکو اخذ شده.
18- جنگ بزرگ کيخسرو با افراسياب 45 تا 47.
19- 58 سالگي
بدانگه که بد سال پنجاه و هشت
از آن پس که بنمود پنجاه و هشت
جوان بودم و چون جواني گذشت
بسر بر فراوان شگفتي گذشت
چو برداشتم جام پنجاه و هشت
نگيرم جز از تابوت و دشت
65 سالگي
کسي را که سالش بدو سي رسيد
اميد از جهانش ببايد بريد
چو آمد بنزديک سر تيغ شصت
مده مي که از سال شد مرد مست
مرا عمر بر شصت شد ساليان
برنج و بسختي بيستم ميان
هر آنگه که سال اندر آمد بشصت
بيايد کشيدن ز بيشيت دست
61 سالگي
چو سالت شد اي پير به شصت و يک
مي و جام و آرام شد بي نمک
62 سالگي
چو شصت و سه سالم شد و گوش کر
ز گيتي چرا جويم آئين و فر
ايا شصت و سه ساله مرد کهن
تو از باده چند راني سخن
65 سالگي
مرا شصت و پنج و ورا سي و هفت
نپرسيد زين پير و تنها برفت
مرا سال بگذشت بر شصت و پنج
نه نيکو بود گر بيازم به گنج
گر آتش ببيند پي شصت و پنج
شود آتش از آب پيري به رنج
چنين سال بگذاشتم شصت و پنج
بدرويشي و زندگاني و رنج
چو پنج از بر سال شصتم گذشت
بر آن سان که باد بهاري ز دشت
66 سالگي
من از شصت و شش ست گشتم چو مست
به جاي غنايم عصا شد به دست
هر آنگه که شد سال بر شصت و شش
نه نيکو بود مردم کينه کش
چو شد سال بر شصت و شش چاره جوي
ز بيشي و از رنج برتاب روي
«در هر مورد اشعار ديگري نيز هست».
20- پادشاهي يزدگرد سوم بيت 834-848
21- از ظهور رودکي تا شهادت سهروردي بخش اول ص 37.
22- جنگ بزرگ کيخسرو ابيات 42-50.
23- اين سال دقيقاً با 384 شمسي برابر است.
24- گشتاسب نامه (2) ابيات 25-27.
25- جنگ بزرگ کيخسرو با افراسياب 36-39.
26-در سال 372 ابوالحسين عبتي که جواني کافي و فاضل بود و مقام وزارت نوح بن منصور را داشت کشته شد و در سال 373 جنگ بين تاش و ابوالحسن ميجوري.
27- حماسه ملي ايران ص 26.
28- پادشاهي يزدگرد 855.
29- پادشاهي اشکانيان 18-20
30-پادشاهي اشکانيان 41-42.
31- فردوسي نامه بهار ص 51.
32- خسرو پرويز 3374-3378
33- مقصود از سالار شاه ابونصر سبکتکين برادر محمود و والي خراسان است. چنانکه فردوسي در شعر ديگري مي گويد:
جهاندار سالار او امير نصر
کژو شاد مانست گردنده عصر
34- زيرنويس صفحه 382 جلد نهم.
35- پادشاهي يزدگرد 861-862.
36- قنوج در سال 409 فتح گرديد و اشعار فردوسي
يکي گفت کاين شاه روم است و هند
ز قنوج تا پيش رو درياي هند
شهناه ايران - و - زابلستان
ز قنوج تا مرز کابلستان

منبع:پایگاه نور1